آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

یکسالگی بهشت ما

٢١ بهمن یکسال از بهترین روز زندگی مامان و بابا گذشت یکسال از روزی که بهشت خونه ما ساخته شد بهشتی که تو یکسال گذشته لحظه های شاد و یکدلی را برای من و بابایی همراه داشته.... و تو زیباترین هدیه ای بودی که خدا به ما داد و شادترین لحظه زندگی هر دوتامون مژده آمدن تو بود و خوشبختی ما با وجود تو دیگه هیچ چیزی کم نداره پسرم این روزها که می گذره لحظه شماری می کنیم برای اینکه سفرت به سلامتی به پایان برسه بابایی تمام دنیاش را تو لحظه ای می بینه که تو با مشت کوچیکت انگشت او را تو دستات بگیری و من هر بار می بینم که چطور وقتی از اون لحظه حرف می زنه شعف و شادی و انتظار تمام وجودش را پر می کنه! دوستت داریم نوگل خونه
25 بهمن 1391

اولین کتاب من

امروز مامان واسه من از کتابفروشی که اومده بود تو اداره شون و نمایشگاه کوچولو زد یه کتاب خرید. یه کتاب دوست داشتنی با کلی شعرهای قشنگ. قراره هر روز برام از این کتاب شعرای قشنگ قشنگ بخونه تا وقتی که اومدم پیشش و این شعرها را دوباره شنیدم یادم بیاد و باهاشون آروم بشم.اسم کتاب 48 لالایی برای 4 فصله که شعرهاش سروده خانم مریم اسلامیه. یکی از شعرهای قشنگش لالالالا بهشت من گل اردیبهشت من خدا با لطف آورده تو را در سرنوشت من   ...
3 بهمن 1391

من و مامان رفتیم سونوگرافی

دیروز صبح مامان بابا و من با همدیگه رفتیم که باز دکترا منو از تو جعبه جادوییشون ببینن .دکتر واسه ظهر بهمون نوبت داد. مامان هم کلاس داشت رفت سر کلاسش بعدظهر ساعت 1 با همدیگه رفتیم پیش خانم دکتر ادیب. خانم دکتر مامانم را صدا کرد و وقتی مامان رو تخت خوابید با یه دستگاهی از رو شکمش شروع به وارسی من کرد اولش به مامان گفت ماشاا... بچه مون خیلی خوب رشد کرده اونوقت از فرق سرم تا نوک انگشتای پام را هی نگا ه کرد هی اندازه گرفت معده ام کلیه هام قلبم خلاصه همه جاهای کوچولو کوچولوم... مامان برای اینکه خیالش راحت تر بشه از خانم دکتر پرسید می شه جنسیت بچه ام را هم بهم بگین وای چقدر من اونوقت خجالت کشیدم آخه خانم دکتر داشت نگام می کرد......... بعدش ...
2 بهمن 1391
1